قصيدة من قصايدي
پل احساس منو تو بین صخره های موندن ترس رفتن حس سقوط سایه ای تردید پلک شب باز است پل، معلق پا به رهم نیست دچار توهم لرزش آرام پل آرامشی مبهم اما پایم سست و بی جان است شب و ترس صخره و بیم سقوط